باز باران، کوترانه؟ تابگوید عاشقانه، با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه، یادم آرد روز باران
روز غمگین جدائی،تلخ وتاریک،مرگ نزدیک،
نوجوانی ساده بودم،شادو خرم نرم و نازک، فارغ از هرگونه اندوه،
میدویدم همچوآهو،می پریدم از لب جو،
دور می گشتم ز خانه،ناگهان از بخت زارم،عشق آمد کرد تارم،
عاشق و شیدا شدم من ، ای عجب رسوا شدم من ، هرچه بود اندر دل من ،
نغمه های عشق من بود،می شنیدم از پرنده از لب باد وزنده،قصه ی تلخ جدائی، رازهای بی وفائی،
برق چشمش همچو شمشیر،پاره می کرد سینه ام را،آه سوزان درونم، شعله می زد این دل بی کینه ام را،
خسته از اندوه گریزان ،خشمگین چون موج دریا،
دانه های گرد باران،پهن میگشتند هرجا،
سبزه در زیر درختان ، کم کمک آغوش من شد ،توی این دریای سرسبز ،اندکی اندوه کم شد،
مرگ من از دور پیدا ، به چه زیبا بود عشقم،غم نوشت در سرنوشتم،
می شنیدم در میان عشق بازی،رازهای دلنوازی،پندهای جان گدازی،
بشنو از من همره من،پیش چشم درد فردا،
زندگانی خواه با غم ،
خواه با درد،
گر توباشی عشق من اندر بر من
هست زیبا،هست زیبا،هست زیبا
هــــــــــــــــــی....
NICE
به به !!!
ممنون که سر میزنی
از کجا میاری اینا رو؟
خیلی قشنگه...
قابلی نداشت از توی کتابهائی که میخونم
انقدر قشنگ بلد بودی حرف بزنی نمی دونستیو
فقط نوشته شدنش از من بود نوشتشو از یکی از کتابائی که می خوندم پیدا کردم